ز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 492
1. ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست
به بام چند برآیی و خانه را چه شدست
1. ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست
به بام چند برآیی و خانه را چه شدست
1. تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست
چو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیست
1. به شاه نهانی رسیدی که نوشت
می آسمانی چشیدی که نوشت
1. اگر مر تو را صلح آهنگ نیست
مرا با تو ای جان سر جنگ نیست
1. طرب ای بحر اصل آب حیات
ای تو ذات و دگر مهان چو صفات
1. صوفیان آمدند از چپ و راست
در به در کو به کو که باده کجاست
1. فعل نیکان محرض نیکیست
همچو مطرب که باعث سیکیست
1. عشق جز دولت و عنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست
1. قبله امروز جز شهنشه نیست
هر که آید به در بگو ره نیست
1. امشب از چشم و مغز خواب گریخت
دید دل را چنین خراب گریخت
1. اندرآ عیش بیتو شادان نیست
کیست کو بنده تو از جان نیست