پیش از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 471
1. پیش چنین ماه رو گیج شدن واجبست
عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست
1. پیش چنین ماه رو گیج شدن واجبست
عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست
1. کالبد ما ز خواب کاهل و مشغول خاست
آنک به رقص آورد کاهل ما را کجاست
1. هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به چمن میرویم عزم تماشا که راست
1. ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات
بیا که از تو شود سیئاتهم حسنات
1. بیا که عاشق ماهست وز اختران پیداست
بدانک مست تجلی به ماه راه نماست
1. بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست
که بنده قد و ابروی تست هر کژ و راست
1. ز آفتاب سعادت مرا شراباتست
که ذرههای تنم حلقه خراباتست
1. وجود من به کف یار جز که ساغر نیست
نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست
1. ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست
بهانه کن که بتان را بهانه آیینست
1. به حق آن که در این دل به جز ولای تو نیست
ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست
1. چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست
جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست