در از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 427
1. در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
1. در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
1. این چنین پابند جان میدان کیست
ما شدیم از دست این دستان کیست
1. عاشقی و بیوفایی کار ماست
کار کار ماست چون او یار ماست
1. گم شدن در گم شدن دین منست
نیستی در هست آیین منست
1. عشوه دشمن بخوردی عاقبت
سوی هجران عزم کردی عاقبت
1. این چنین پابند جان میدان کیست
ما شدیم از دست این دستان کیست
1. اندر این جمع شررها ز کجاست
دود سودای هنرها ز کجاست
1. هم به بر این بت زیبا خوشکست
من نشستم که همین جا خوشکست
1. هر که بالاست مر او را چه غمست
هر که آن جاست مر او را چه غمست
1. گفتا که کیست بر در گفتم کمین غلامت
گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت
1. هر جور کز تو آید بر خود نهم غرامت
جرم تو را و خود را بر خود نهم تمامت