من از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 372
1. من سر نخورم که سر گرانست
پاچه نخورم که استخوانست
1. من سر نخورم که سر گرانست
پاچه نخورم که استخوانست
1. گر مینکند لبم بیانت
سر میگوید به گوش جانت
1. پرسید کسی که ره کدامست
گفتم کاین راه ترک کامست
1. مر عاشق را ز ره چه بیمست
چون همره عاشق آن قدیمست
1. امروز جنون نو رسیدهست
زنجیر هزار دل کشیدهست
1. آن را که در آخرش خری هست
او را به طواف رهبری هست
1. ای گشته ز شاه عشق شهمات
در خشم مباش و در مکافات
1. ای کرده میان سینه غارت
ای جان و هزار جان شکارت
1. آن خواجه اگر چه تیزگوش است
استیزه کن و گران فروش است
1. آن ره که بیامدم کدامست
تا بازروم که کار خامست
1. ای از کرم تو کار ما راست
هر جای که خرمیست ما راست