سماع از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 339
1. سماع آرام جان زندگانست
کسی داند که او را جان جانست
1. سماع آرام جان زندگانست
کسی داند که او را جان جانست
1. دگربار این دلم آتش گرفتست
رها کن تا بگیرد خوش گرفتست
1. بیا کامروز ما را روز عیدست
از این پس عیش و عشرت بر مزیدست
1. مرا چون تا قیامت یار اینست
خراب و مست باشم کار اینست
1. ز همراهان جدایی مصلحت نیست
سفر بیروشنایی مصلحت نیست
1. به جان تو که سوگند عظیمست
که جانم بیتو دربند عظیمست
1. بگو ای یار همراز این چه شیوهست
دگرگون گشتهای باز این چه شیوهست
1. شنیدم مر مرا لطفت دعا گفت
برای بنده خود لطفها گفت
1. قرار زندگانی آن نگارست
کز او آن بیقراری برقرارست
1. صدایی کز کمان آید نذیریست
که اغلب با صدایش زخم تیریست
1. مبر رنج ای برادر خواجه سختست
به وقت داد و بخشش شوربختست