صنما از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 3140
1. صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری
قمرا میرسد تو را که به خورشید بنگری
1. صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری
قمرا میرسد تو را که به خورشید بنگری
1. ای خجل از تو شکر و آزادی
لایق آن وصال کو شادی
1. حکم نو کن که شاه دورانی
سکه تازه زن که سلطانی
1. مستی و عاشقانه میگویی
تو غریبی و یا از این کویی
1. بحر ما را کنار بایستی
وین سفر را قرار بایستی
1. آوخ آوخ چو من وفاداری
در تمنای چون تو خون خواری
1. ای دلزار محنت و بلا داری
بر خدا اعتمادها داری
1. ساقیا ساقیا روا داری
که رود روز ما به هشیاری
1. تا شدستی امیر چوگانی
ما شدستیم گوی میدانی
1. مستم از بادههای پنهانی
وز دف و چنگ و نای پنهانی
1. من مرید توام مراد تویی
من غلامم چو کیقباد تویی