تو از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 3112
1. تو خدای خویی تو صفات هویی
تو یکی نباشی تو هزارتویی
1. تو خدای خویی تو صفات هویی
تو یکی نباشی تو هزارتویی
1. نه ز عاقلانم که ز من بگیری
خردم تو بردی، چه ز من بگیری؟!
1. عشق تو خواند مرا کز من چه میگذری
نیکو نگر که منم آن را که مینگری
1. در لطف اگر بروی شاه همه چمنی
در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی
1. دلا گر مرا تو ببینی ندانی
به جان آتشینم به رخ زعفرانی
1. پذیرفت این دل ز عشقت خرابی
درآ در خرابی چو تو آفتابی
1. نگارا، چرا قول دشمن شنیدی؟!
چرا بهر دشمن ز چاکر بریدی؟!
1. نشانت کی جوید که تو بینشانی
مکانت کی یابد که تو بیمکانی
1. اگر چه لطیفی و زیبالقایی
به جان بقا رو ز جان هوایی
1. هم ایثار کردی هم ایثار گفتی
که از جور دوری و با لطف جفتی