نگفتمت از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 3093
1. نگفتمت که تو سلطان خوبرویانی
به جای سبزه تو از خاک خوب رویانی
1. نگفتمت که تو سلطان خوبرویانی
به جای سبزه تو از خاک خوب رویانی
1. بگو به جان مسافر ز رنجها چونی
ز رنجهای جهان و ز رنج ما چونی
1. از این درخت بدان شاخ و بر نمیبینی
سه شاخ داری کور و کری و گرگینی
1. ز بامداد دلم میجهد به سودایی
ز بامداد پگه میزند یکی رایی
1. بیا بیا که شدم در غم تو سودایی
درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی
1. ترش ترش بنشستی بهانه دربستی
که ندهم آبت زیرا که کوزه بشکستی
1. بداد پندم استاد عشق از استادی
که هین بترس ز هر کس که دل بدو دادی
1. ببست خواب مرا جاودانه دلداری
به زیر سنگ نهان کرد و در بن غاری
1. کسی که باده خورد بامداد زین ساقی
خمار چشم خوشش بین و فهم کن باقی
1. برست جان و دلم از خودی و از هستی
شدست خاص شهنشاه روح در مستی