رهید از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 3082
1. رهید جان دوم از خودی و از هستی
شدهست صید شهنشاه خویش در مستی
1. رهید جان دوم از خودی و از هستی
شدهست صید شهنشاه خویش در مستی
1. بیا بیا که چو آب حیات درخوردی
بیا بیا که شفا و دوای هر دردی
1. به جان تو که بگویی وطن کجا داری
که سخت فتنه عقلی و خصم هشیاری
1. به حق آنک تو جان و جهان جانداری
مرا چنانک بپروردهای چنان داری
1. شبی که دررسد از عشق پیک بیداری
بگیرد از سر عشاق خواب بیزاری
1. اگر تو همره بلبل ز بهر گلزاری
تو خار را همه گل بین چو بهر گل زاری
1. حرام گشت از این پس فغان و غمخواری
بهشت گشت جهان زانک تو جهان داری
1. به اهل پرده اسرارها ببر خبری
که پردههای شما بردرید از قمری
1. بجه بجه ز جهان تا شه جهان باشی
شکر ستان هله تا تو شکرستان باشی
1. اگر دمی بگذاری هوا و نااهلی
ببینی آنچ نبی دید و آنچ دید ولی
1. هزار جان مقدس فدای سلطانی
که دست کفر برو برنبست پالانی