بیا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 3073
1. بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
1. بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
1. مسلم آمد یار مرا دل افروزی
چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی
1. بیا بیا که تو از نادرات ایامی
برادری پدری مادری دلارامی
1. بلندتر شدهست آفتاب انسانی
زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی
1. ایا مربی جان از صداع جان چونی
ایا ببرده دل از جمله دلبران چونی
1. ز آب تشنه گرفتهست خشم میبینی
گرسنه آمد و با نان همیکند بینی
1. بیامدیم دگربار سوی مولایی
که تا به زانوی او نیست هیچ دریایی
1. تو نور دیده جان یا دو دیده مایی
که شعله شعله به نور بصر درافزایی
1. تو عاشقی چه کسی از کجا رسیدستی
مرا چه مینگری کژ به شب خریدستی