قصر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 3023
1. قصر بود روح ما نی تل ویرانهای
همدم ما یار ما نی دم بیگانهای
1. قصر بود روح ما نی تل ویرانهای
همدم ما یار ما نی دم بیگانهای
1. بستگی این سماع هست ز بیگانهای
ز ارچلی جغد گشت حلقه چو ویرانهای
1. جای دگر بودهای زانک تهی رودهای
آب دگر خوردهای زانک گل آلودهای
1. خیره چرا گشتهای خواجه مگر عاشقی
کاسه بزن کوزه خور خواجه اگر عاشقی
1. نیست عجب صف زده پیش سلیمان پری
صف سلیمان نگر پیش رخ آن پری
1. ای صنم گلزاری چند مرا آزاری
من چو کمین فلاحم تو دهیم سالاری
1. آه که دلم برد غمزههای نگاری
شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری
1. سلمک الله نیست مثل تو یاری
نیست نکوتر ز بندگی تو کاری
1. خوشدلم از یار همچنانک تو دیدی
جان پرانوار همچنانک تو دیدی
1. از پگه ای یار زان عقار سمایی
ده به کف ما که نور دیده مایی