یار از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 3013
1. یار در آخرزمان کرد طرب سازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
1. یار در آخرزمان کرد طرب سازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
1. رو که به مهمان تو مینروم ای اخی
بست مرا از طعام دود دل مطبخی
1. جان و جهان میروی جان و جهان میبری
کان شکر میکشی با شکران میخوری
1. بازرهان خلق را از سر و از سرکشی
ای که درون دلی چند ز دل درکشی
1. لاله ستانست از عکس تو هر شورهای
عکس لبت شهد ساخت تلخی هر غورهای
1. ای تو ز خوبی خویش آینه را مشتری
سوخته باد آینه تا تو در او ننگری
1. ای که تو عشاق را همچو شکر میکشی
جان مرا خوش بکش این نفس ار میکشی
1. پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی
چون تو منی من توام چند تویی و منی
1. شیردلا صد هزار شیردلی کردهای
در کرم از آفتاب نیز سبق بردهای
1. گفت مرا آن طبیب رو ترشی خوردهای
گفتم نی گفت نک رنگ ترش کردهای