بازآمدی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2953
1. بازآمدی که ما را درهم زنی به شوری
داوود روزگاری با نغمه زبوری
1. بازآمدی که ما را درهم زنی به شوری
داوود روزگاری با نغمه زبوری
1. گر روشنی تو یارا یا خود سیه ضمیری
در هر دو حال خود را از یار وانگیری
1. چون روی آتشین را یک دم تو مینپوشی
ای دوست چند جوشم گویی که چند جوشی
1. دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی
تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی
1. اندر شکست جان شد پیدا لطیف جانی
چون این جهان فروشد وا شد دگر جهانی
1. مطرب چو زخمهها را بر تار میکشانی
این کاهلان ره را در کار میکشانی
1. ای آنک جمله عالم از توست یک نشانی
زخمت بر این نشانه آمد کنون تو دانی
1. رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی
جویای هر چه هستی میدانک عین آنی
1. در رنگ یار بنگر تا رنگ زندگانی
بر روی تو نشیند ای ننگ زندگانی
1. با تو عتاب دارم جانا چرا چنینی
رنجور و ناتوانم نایی مرا ببینی
1. میزن سه تا که یکتا گشتم مکن دوتایی
یا پرده رهاوی یا پرده رهایی