آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2974
1. آن دم که دل کند سوی دلبر اشارتی
زان سر رسد به بیسر و باسر اشارتی
1. آن دم که دل کند سوی دلبر اشارتی
زان سر رسد به بیسر و باسر اشارتی
1. هر روز بامداد به آیین دلبری
ای جان جان جان به من آیی و دل بری
1. شد جادوی حرام و حق از جادوی بری
بر تو حرام نیست که محبوب ساحری
1. هر روز بامداد درآید یکی پری
بیرون کشد مرا که ز من جان کجا بری
1. ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری
وز شور خویش در من شوریده ننگری
1. هر روز بامداد طلبکار ما تویی
ما خوابناک و دولت بیدار ما تویی
1. آن لحظه کآفتاب و چراغ جهان شوی
اندر جهان مرده درآیی و جان شوی
1. ای سیرگشته از ما ما سخت مشتهی
وی پاکشیده از ره کو شرط همرهی
1. ای ساقیی که آن می احمر گرفتهای
وی مطربی که آن غزل تر گرفتهای
1. ای ساقیی که آن می احمر گرفتهای
وی مطربی که آن غزل تر گرفتهای