ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2944
1. ای مبدعی که سگ را بر شیر میفزایی
سنگ سیه بگیری آموزیش سقایی
1. ای مبدعی که سگ را بر شیر میفزایی
سنگ سیه بگیری آموزیش سقایی
1. ای حیلههات شیرین تا کی مرا فریبی
آن را که ملک کردی دیگر چرا فریبی
1. دی عهد و توبه کردی امروز درشکستی
دی بحر تلخ بودی امروز گوهرستی
1. یا من عجب فتادم یا تو عجب فتادی
چندین قدح بخوردی جامی به من ندادی
1. ای کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندی
والله ز سرکه رویی تو هیچ برنبندی
1. در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی
یک هست نیست رنگی کز او است هر وجودی
1. ای آنک جان ما را در گلشکر کشیدی
چون جان و دل ببردی خود را تو درکشیدی
1. زان خاک تو شدم تا بر من گهر بباری
چون موی از آن شدم من تا تو سرم بخاری
1. گر از شراب دوشین در سر خمار داری
بگذار جام ما را با این چه کار داری