هم از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2922
1. هم تو شمعی هم تو شاهد هم تو می
هم بهاری در میان ماه دی
1. هم تو شمعی هم تو شاهد هم تو می
هم بهاری در میان ماه دی
1. باد بین اندر سرم از بادهای
نوش کردم از کف شهزادهای
1. آه از عشق جمال حورهای
کو گرفت از عاشقانش دورهای
1. ای دلی کز گلشکر پروردهای
ای دلی کز شیر شیران خوردهای
1. گر در آب و گر در آتش میروی
آن نمیدانم برو خوش میروی
1. ز کجا آمدهای میدانی
ز میان حرم سبحانی
1. آنچ در سینه نهان میداری
درنیابند چه میپنداری
1. ای خیالی که به دل میگذری
نی خیالی نی پری نی بشری
1. تو چرا جمله نبات و شکری
تو چرا دلبر و شیرین نظری
1. از دلبر نهانی گر بوی جان بیابی
در صد جهان نگنجی گر یک نشان بیابی
1. چه باشد ای برادر یک شب اگر نخسپی
چون شمع زنده باشی همچون شرر نخسپی
1. ای آنک امام عشقی تکبیر کن که مستی
دو دست را برافشان بیزار شو ز هستی