وقت از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2863
1. وقت آن شد که بدان روح فزا آمیزی
مرغ زیرک شوی و خوش به دو پا آویزی
1. وقت آن شد که بدان روح فزا آمیزی
مرغ زیرک شوی و خوش به دو پا آویزی
1. به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
1. در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی
نزد سردان منشین کز دمشان سرد شوی
1. گر گریزی به ملولی ز من سودایی
روکشان دست گزان جانب جان بازآیی
1. نیستی عاشق ای جلف شکم خوار گدای
در فروبند و همان گنده کسان را میگای
1. در دلت چیست عجب که چو شکر میخندی
دوش شب با کی بدی که چو سحر میخندی
1. هست اندر غم تو دلشده دانشمندی
همچو نقرهست در آتشکده دانشمندی
1. ای دریغا در این خانه دمی بگشودی
مونس خویش بدیدی دل هر موجودی
1. به دغل کی بگزیند دل یارم یاری
کی فریبد شه طرار مرا طراری
1. مرغ اندیشه که اندر همه دلها بپری
به خدا کز دل و از دلبر ما بیاثری