ز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2823
1. ز کجایی ز کجایی هله ای مجلس سامی
نفسی در دل تنگی نفسی بر سر بامی
1. ز کجایی ز کجایی هله ای مجلس سامی
نفسی در دل تنگی نفسی بر سر بامی
1. مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی
ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی
1. مثل ذره روزن همگان گشته هوایی
که تو خورشیدشمایل به سر بام برآیی
1. همه چون ذره روزن ز غمت گشته هوایی
همه دردی کش و شادان که تو در خانه مایی
1. بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی
نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی
1. خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری
جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری
1. تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری
چه خوش است این صبوری چه کنم نمیگذاری
1. هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی
که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی
1. چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی
منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی
1. صنما چنان لطیفی که به جان ما درآیی
صنما به حق لطفت که میان ما درآیی