این از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2793
1. این چه چتر است این که بر ملک ابد برداشتی
یادآوری جهان را ز آنک در سر داشتی
1. این چه چتر است این که بر ملک ابد برداشتی
یادآوری جهان را ز آنک در سر داشتی
1. ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی
تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی
1. ای تو جان صد گلستان از سمن پنهان شدی
ای تو جان جان جانم چون ز من پنهان شدی
1. ای که جانها خاک پایت صورت اندیش آمدی
دست بر در نه درآ در خانه خویش آمدی
1. تا بنستانی تو انصاف از جهود خیبری
جان به جانان کی رسانی دل به حضرت کی بری
1. در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری
1. بی گهان شد هر رفتن سوی روزن ننگری
آتشی اندرزنی از سوی مه در مشتری
1. در میان جان نشین کامروز جان دیگری
کاین جهان خیره است در تو کز جهان دیگری
1. عاشقان را آتشی وآنگه چه پنهان آتشی
وز برای امتحان بر نقد مردان آتشی
1. آخر ای دلبر تو ما را مینجویی اندکی
آخر ای ساقی ز غم ما را نشویی اندکی
1. ساقیا شد عقلها هم خانه دیوانگی
کرده مالامال خون پیمانه دیوانگی