ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2771
1. ای قلب و درست را روایی
پیش تو که زفت کیمیایی
1. ای قلب و درست را روایی
پیش تو که زفت کیمیایی
1. ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
1. با یار بساز تا توانی
تا بیکس و مبتلا نمانی
1. در فنای محض افشانند مردان آستی
دامن خود برفشاند از دروغ و راستی
1. مرغ دل پران مبا جز در هوای بیخودی
شمع جان تابان مبا جز در سرای بیخودی
1. ای رها کرده تو باغی از پی انجیرکی
حور را از دست داده از پی کمپیرکی
1. شاد آن صبحی که جان را چاره آموزی کنی
چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی
1. ای خدایی که مفرح بخش رنجوران تویی
در میان لطف و رحمت همچو جان پنهان تویی
1. بانگ میزن ای منادی بر سر هر رستهای
هیچ دیدیت ای مسلمانان غلامی جستهای
1. در شرابم چیز دیگر ریختی درریختی
باده تنها نیست این آمیختی آمیختی
1. ساقیا بر خاک ما چون جرعهها میریختی
گر نمیجستی جنون ما چرا میریختی