متاز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2695
1. متاز ای دل سوی دریای ناری
که میترسم که تاب نار ناری
1. متاز ای دل سوی دریای ناری
که میترسم که تاب نار ناری
1. مرا در خنده میآرد بهاری
مرا سرگشته میدارد خماری
1. بدید این دل درون دل بهاری
سحرگه دید طرفه مرغزاری
1. خداوندا زکات شهریاری
ز من مگذر شتاب ار مهر داری
1. ندارد مجلس ما بیتو نوری
که مجلس بیتو باشد همچو گوری
1. ز هر چیزی ملول است آن فضولی
ملولش کن خدایا از ملولی
1. مرا هر لحظه قربان است جانی
تو را هر لحظه در بنده گمانی
1. مگیر ای ساقی از مستان کرانی
که کم یابی گرانی بیگرانی
1. ز مهجوران نمیجویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی
1. برون کن سر که جان سرخوشانی
فروکن سر ز بام بینشانی
1. مرا هر لحظه منزل آسمانی
تو را هر دم خیالی و گمانی