بگفتم با دلم آخر قراری از مولانا غزل 2716
1. بگفتم با دلم آخر قراری
ز آتش‌های او آخر فراری
تو جانا بی‌وصالش در چه کاری از مولانا غزل 2717
1. تو جانا بی‌وصالش در چه کاری
به دست خویش بی‌وصلش چه داری
بیا ای آنک سلطان جمالی از مولانا غزل 2718
1. بیا ای آنک سلطان جمالی
کمالات کمالان را کمالی
مگر تو یوسفان را دلستانی از مولانا غزل 2719
1. مگر تو یوسفان را دلستانی
مگر تو رشک ماه آسمانی
تو تا بنشسته‌ای بر دار فانی از مولانا غزل 2720
1. تو تا بنشسته‌ای بر دار فانی
نشسته می‌روی و می نبینی
نه آتش‌های ما را ترجمانی از مولانا غزل 2721
1. نه آتش‌های ما را ترجمانی
نه اسرار دل ما را زبانی
به کوی دل فرورفتم زمانی از مولانا غزل 2722
1. به کوی دل فرورفتم زمانی
همی‌جستم ز حال دل نشانی
دیدی که چه کرد یار ما دیدی از مولانا غزل 2723
1. دیدی که چه کرد یار ما دیدی
منصوبه یار باوفا دیدی
روز ار دو هزار بار می‌آیی از مولانا غزل 2724
1. روز ار دو هزار بار می‌آیی
هر بار چو جان به کار می‌آیی
مندیش از آن بت مسیحایی از مولانا غزل 2725
1. مندیش از آن بت مسیحایی
تا دل نشود سقیم و سودایی
ای دیده ز نم زبون نگشتی از مولانا غزل 2726
1. ای دیده ز نم زبون نگشتی
وی دل ز فراق خون نگشتی