گر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2727
1. گر وسوسه ره دهی به گوشی
افسرده شوی بدان ز جوشی
1. گر وسوسه ره دهی به گوشی
افسرده شوی بدان ز جوشی
1. باغ است و بهار و سرو عالی
ما مینرویم از این حوالی
1. با این همه مهر و مهربانی
دل میدهدت که خشم رانی
1. آورد خبر شکرستانی
کز مصر رسید کاروانی
1. بشنیده بدم که جان جانی
آنی و هزار همچنانی
1. ای ساقی باده معانی
درده تو شراب ارغوانی
1. ای وصل تو آب زندگانی
تدبیر خلاص ما تو دانی
1. ای بیتو حرام زندگانی
خود بیتو کدام زندگانی
1. برجه که بهار زد صلایی
در باغ خرام چون صبایی
1. چون سوی برادری بپویی
باید که نخست رو بشویی
1. مجلس چو چراغ و تو چو آبی
وز آب چراغ را خرابی