دلا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2662
1. دلا رو رو همان خون شو که بودی
بدان صحرا و هامون شو که بودی
1. دلا رو رو همان خون شو که بودی
بدان صحرا و هامون شو که بودی
1. مرا چون ناف بر مستی بریدی
ز من چه ساقیا دامن کشیدی
1. از این تنگین قفس جانا پریدی
وزین زندان طراران رهیدی
1. صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و نشاط و عیش آری
1. به تن این جا به باطن در چه کاری
شکاری میکنی یا تو شکاری
1. مبارک باد بر ما این عروسی
خجسته باد ما را این عروسی
1. خبر واده کز این دنیای فانی
به تلخی میروی یا شادمانی
1. برفتیم ای عقیق لامکانی
ز شهر تو تو باید که بمانی
1. خوشی آخر بگو ای یار چونی
از این ایام ناهموار چونی
1. بر من نیستی یارا کجایی
به هر جایی که هستی جان فزایی
1. دلا در روزه مهمان خدایی
طعام آسمانی را سرایی