یا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2630
1. یا ساقی شرف بشراباتک زندی
فالراح مع الروح من افضالک عندی
1. یا ساقی شرف بشراباتک زندی
فالراح مع الروح من افضالک عندی
1. تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی
امروز مکن حیله که آن رفت که دیدی
1. ای جان گذرکرده از این گنبد ناری
در سلطنت فقر و فنا کار تو داری
1. در خانه خود یافتم از شاه نشانی
انگشتری لعل و کمر خاصه کانی
1. امروز در این شهر نفیر است و فغانی
از جادوی چشم یکی شعبده خوانی
1. امروز سماع است و مدام است و سقایی
گردان شده بر جمع قدحهای عطایی
1. ای مونس ما خواجه ابوبکر ربابی
گر دلشدهای چند پی نان و کبابی
1. امروز سماع است و شراب است و صراحی
یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی
1. ای آنک به دلها ز حسد خار خلیدی
اینها همه کردی و در آن گور خزیدی
1. برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری
بگشای کنار آمد آن یار کناری
1. مگریز ز آتش که چنین خام بمانی
گر بجهی از این حلقه در آن دام بمانی