گل از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2619
1. گل گفت مرا نرمی از خار چه میجویی
گفتم که در این سودا هشیار چه میجویی
1. گل گفت مرا نرمی از خار چه میجویی
گفتم که در این سودا هشیار چه میجویی
1. ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که میگویی
1. از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی
کای دل تو نمیگفتی کز خویش شدم خالی
1. ای خواجه تو چه مرغی نامت چه چرا شایی
نی پری و نی چری ای مرغک حلوایی
1. ما گوش شماییم شما تن زده تا کی
ما مست و خراباتی و بیخود شده تا کی
1. برخیز که جان است و جهان است و جوانی
خورشید برآمد بنگر نورفشانی
1. گر علم خرابات تو را همنفسستی
این علم و هنر پیش تو باد و هوسستی
1. ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی
تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی
1. عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری
سلطان بچهای آخر تا چند اسیری
1. هر روز بگه ای شه دلدار درآیی
جان را و جهان را شکفانی و فزایی
1. ای ماه اگر باز بر این شکل بتابی
ما را و جهان را تو در این خانه نیابی