من از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2563
1. من پای همیکوبم ای جان و جهان دستی
ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی
1. من پای همیکوبم ای جان و جهان دستی
ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی
1. گر عشق بزد راهم ور عقل شد از مستی
ای دولت و اقبالم آخر نه توام هستی
1. ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی
ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی
1. آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی
گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی
1. افتاد دل و جانم در فتنه طراری
سنگینک جنگینک سر بسته چو بیماری
1. یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی
چستی کن و ترکی کن نی نرمی و تاجیکی
1. آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی
در عشق جهانی را بدنام کنی حالی
1. پنهان به میان ما میگردد سلطانی
و اندر حشر موران افتاده سلیمانی
1. ای شاه مسلمانان وی جان مسلمانی
پنهان شده و افکنده در شهر پریشانی
1. جانا به غریبستان چندین به چه میمانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
1. در پرده خاک ای جان عیشی است به پنهانی
و اندر تتق غیبی صد یوسف کنعانی