کجا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2552
1. کجا باشد دورویان را میان عاشقان جایی
که با صد رو طمع دارد ز روز عشق فردایی
1. کجا باشد دورویان را میان عاشقان جایی
که با صد رو طمع دارد ز روز عشق فردایی
1. کجا شد عهد و پیمانی که میکردی نمیگویی
کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمیجویی
1. اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
وگر ما را همیخواهی چرا تندی نمیخندی
1. چرا چون ای حیات جان در این عالم وطن داری
نباشد خاک ره ناطق ندارد سنگ هشیاری
1. زهی چشم مرا حاصل شده آیین خون ریزی
ز هجران خداوندی شمس الدین تبریزی
1. هر آن چشمی که گریان است در عشق دلارامی
بشارت آیدش روزی ز وصل او به پیغامی
1. الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی
تو خود از خانه آخر ز حال بنده می دانی
1. الا ای یوسف مصری از این دریای ظلمانی
روان کن کشتی وصلت برای پیر کنعانی
1. الا ای جان قدس آخر به سوی من نمیآیی
هماره جان به تن آید تو سوی تن نمیآیی
1. مسلمانان مسلمانان مرا جانی است سودایی
چو طوفان بر سرم بارد از این سودا ز بالایی
1. یکی فرهنگ دیگر نو برآر ای اصل دانایی
ببین تو چارهای از نو که الحق سخت بینایی