بویی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2453
1. بویی ز گردون میرسد با پرسش و دلداریی
از دام تن وا میرهد هر خسته دل اشکاریی
1. بویی ز گردون میرسد با پرسش و دلداریی
از دام تن وا میرهد هر خسته دل اشکاریی
1. عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی
عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی
1. برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری
1. هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
1. ای دل سرگشته شده در طلب یاوه روی
چند بگفتم که مده دل به کسی بیگروی
1. سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری
زخم مزن بر جگر خسته خسته جگری
1. عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی
از جهت خسته دلان جان و نگهبان منی
1. تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی
1. چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی
بیدل من بیدل من راست شدی هر چه بدی
1. طوطی و طوطی بچهای قند به صد ناز خوری
از شکرستان ازل آمدهای بازپری
1. آه چه دیوانه شدم در طلب سلسلهای
در خم گردون فکنم هر نفسی غلغلهای