این از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2431
1. این عشق گردان کو به کو بر سر نهاده طبلهای
که هر کجا مرده بود زنده کنم بیحیلهای
1. این عشق گردان کو به کو بر سر نهاده طبلهای
که هر کجا مرده بود زنده کنم بیحیلهای
1. ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانهای
هر ذره از خورشید تو تابنده چون دردانهای
1. ای آنک اندر باغ جان آلاجقی برساختی
آتش زدی در جسم و جان روح مصور ساختی
1. از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی
بر قلب ماهان برزدی سنجق ز شاهان بستدی
1. من دوش دیدم سر دل اندر جمال دلبری
سنگین دلی لعلین لبی ایمان فزایی کافری
1. ای یار اگر نیکو کنی اقبال خود صدتو کنی
تا بوک رو این سو کنی باشد که با ما خو کنی
1. ای یوسف خوش نام هی در ره میا بیهمرهی
مسکل ز یعقوب خرد تا درنیفتی در چهی
1. دزدید جمله رخت ما لولی و لولی زادهای
در هیچ مسجد مکر او نگذاشته سجادهای
1. دامن کشانم میکشد در بتکده عیارهای
من همچو دامن میدوم اندر پی خون خوارهای
1. ای آفتاب سرکشان با کهکشان آمیختی
مانند شیر و انگبین با بندگان آمیختی
1. آخر مراعاتی بکن مر بیدلان را ساعتی
ای ماه رو تشریف ده مر آسمان را ساعتی