ز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 230
1. ز سوز شوق دل من همیزند عللا
که بوک دررسدش از جناب وصل صلا
1. ز سوز شوق دل من همیزند عللا
که بوک دررسدش از جناب وصل صلا
1. سبکتری تو از آن دم که میرسد ز صبا
ز دم زدن نشود سیر و مانده کس جانا
1. چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها
بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها
1. کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را
بروبد از دل ما فکر دی و فردا را
1. ز جام ساقی باقی چو خوردهای تو دلا
که لحظه لحظه برآری ز عربده عللا
1. مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا
ترش ترش بگذشت از دریچه یار چرا
1. مبارکی که بود در همه عروسیها
در این عروسی ما باد ای خدا تنها
1. یار ما دلدار ما عالم اسرار ما
یوسف دیدار ما رونق بازار ما
1. هله ای کیا نفسی بیا
در عیش را سره برگشا
1. کرانی ندارد بیابان ما
قراری ندارد دل و جان ما
1. تو جان و جهانی کریما مرا
چه جان و جهان از کجا تا کجا