از از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 208
1. از جهت ره زدن راه درآرد مرا
تا به کف رهزنان بازسپارد مرا
1. از جهت ره زدن راه درآرد مرا
تا به کف رهزنان بازسپارد مرا
1. ای در ما را زده شمع سرایی درآ
خانه دل آن توست خانه خدایی درآ
1. گر نه تهی باشدی بیشترین جویها
خواجه چرا میدود تشنه در این کویها
1. باز بنفشه رسید جانب سوسن دوتا
باز گل لعل پوش میبدراند قبا
1. اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
1. اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا
بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا
1. درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا
نه رنج اره کشیدی نه زخمهای جفا
1. من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا
من از کجا غم باران و ناودان ز کجا
1. روم به حجره خیاط عاشقان فردا
من درازقبا با هزار گز سودا
1. چه نیکبخت کسی که خدای خواند تو را
درآ درآ به سعادت درت گشاد خدا
1. ز بهر غیرت آموخت آدم اسما را
ببافت جامع کل پردههای اجزا را