چو از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 219
1. چو اندرآید یارم چه خوش بود به خدا
چو گیرد او به کنارم چه خوش بود به خدا
1. چو اندرآید یارم چه خوش بود به خدا
چو گیرد او به کنارم چه خوش بود به خدا
1. ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا
که بامداد عنایت خجسته باد مرا
1. مرا تو گوش گرفتی همیکشی به کجا
بگو که در دل تو چیست چیست عزم تو را
1. رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا
که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا
1. کجاست مطرب جان تا ز نعرههای صلا
درافکند دم او در هزار سر سودا
1. چه خیره مینگری در رخ من ای برنا
مگر که در رخمست آیتی از آن سودا
1. بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا
که حلقه حلقه نشستند و در میان حلوا
1. برفت یار من و یادگار ماند مرا
رخ معصفر و چشم پرآب و وااسفا
1. به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا
که صبر نیست مرا بیتو ای عزیز بیا
1. بیار آن که قرین را سوی قرین کشدا
فرشته را ز فلک جانب زمین کشدا
1. شراب داد خدا مر مرا تو را سرکا
چو قسمتست چه جنگست مر مرا و تو را