ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 186
1. ای میرآب بگشا آن چشمه روان را
تا چشمها گشاید ز اشکوفه بوستان را
1. ای میرآب بگشا آن چشمه روان را
تا چشمها گشاید ز اشکوفه بوستان را
1. از سینه پاک کردم افکار فلسفی را
در دیده جای کردم اشکال یوسفی را
1. این جا کسیست پنهان خود را مگیر تنها
بس تیز گوش دارد مگشا به بد زبان را
1. آمد بهار ِ جانها ای شاخ ِ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ
1. با آن که میرسانی آن باده بقا را
بی تو نمیگوارد این جام باده ما را
1. بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را
1. بشکن سبو و کوزه ای میرآب جانها
تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهانها
1. جانا قبول گردان این جست و جوی ما را
بنده و مرید عشقیم برگیر موی ما را
1. خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را
دامی نهادهام خوش آن قبله نظر را
1. شهوت که با تو رانند صدتو کنند جان را
چون با زنی برانی سستی دهد میان را
1. در جنبش اندرآور زلف عبرفشان را
در رقص اندرآور جانهای صوفیان را