قرابه از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2386
1. قرابه باز دانا هش دار آبگینه
تا در میان نیفتد سودای کبر و کینه
1. قرابه باز دانا هش دار آبگینه
تا در میان نیفتد سودای کبر و کینه
1. پیغام زاهدان را کآمد بلای توبه
با آن جمال و خوبی آخر چه جای توبه
1. این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
1. در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده
بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاه زاده
1. آن آتشی که داری در عشق صاف و ساده
فردا از او ببینی صد حور رو گشاده
1. بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده
دروازه بلا را بر عشق باز کرده
1. ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده
دل رفته ما پی دل چون بیدلان دویده
1. برجه ز خواب و بنگر صبحی دگر دمیده
جویان و پای کوبان از آسمان رسیده
1. از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله
آن دلبرم درآمد در کف یکی پیاله
1. دیدم نگار خود را میگشت گرد خانه
برداشته ربابی میزد یکی ترانه
1. ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه
بیدست و دل شدستم دستی بر این دلم نه