جان از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2353
1. جان آمده در جهان ساده
وز مرکب تن شده پیاده
1. جان آمده در جهان ساده
وز مرکب تن شده پیاده
1. ای بی تو حیاتها فسرده
وی بیتو سماع مرده مرده
1. ای دوش ز دست ما رهیده
امشب نرهی به جان و دیده
1. ماییم قدیم عشق باره
باقی دگران همه نظاره
1. ای گشته دلت چو سنگ خاره
با خاره و سنگ چیست چاره
1. ماییم و دو چشم و جان خیره
بنگر تو به عاشقان خیره
1. آن سفره بیار و در میان نه
و آن کاسه به پیش عاشقان نه
1. ای نقد تو را زکات نسیه
بازآ ز خدا جزات نسیه
1. ای روز مبارک و خجسته
ما جمع و تو در میان نشسته
1. ای دو چشمت جاودان را نکتهها آموخته
جانها را شیوههای جان فزا آموخته
1. ای ز هندستان زلفت رهزنان برخاسته
نعره از مردان مرد و از زنان برخاسته