می از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1939
1. می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان
سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان
1. می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان
سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان
1. ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان
می زنند ای جان مردان عشق ما بر دف زنان
1. مهرهای از جان ربودم بیدهان و بیدهان
گر رقیب او بداند گو بدان و گو بدان
1. من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان
تا نداند چشم دشمن ور بداند گو بدان
1. می گزید او آستین را شرمگین در آمدن
بر سر کویی که پوشد جانها حله بدن
1. چون ببینی آفتاب از روی دلبر یاد کن
چون ببینی ابر را از اشک چاکر یاد کن
1. هر چه آن سرخوش کند بویی بود از یار من
هر چه دل واله کند آن پرتو دلدار من
1. کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
1. سوی بیماران خود شد شاه مه رویان من
گفت ای رخهای زرد و زعفرانستان من
1. بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون
آیت انا بنیناها و انا موسعون