ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1928
1. ای دوست عتاب را رها کن
تدبیر دوای درد ما کن
1. ای دوست عتاب را رها کن
تدبیر دوای درد ما کن
1. ای عربده کرده دوش با من
می خورده و کرده جوش با من
1. امروز تو خوشتری و یا من
بی من تو چگونهای و با من
1. عقل از کف عشق خورد افیون
هش دار جنون عقل اکنون
1. ای دشمن عقل و جان شیرین
نور موسی و طور سینین
1. برخیز و صبوح را برنجان
ای روی تو آفتاب رخشان
1. از ما مرو ای چراغ روشن
تا زنده شود هزار چون من
1. دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان
گر زبانش تلخ گوید قند دارد در دهان
1. عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن
تا چهها در می دمد این عشق در سرنای تن
1. هر خوشی که فوت شد از تو مباش اندوهگین
کو به نقشی دیگر آید سوی تو می دان یقین
1. نازنینی را رها کن با شهان نازنین
ناز گازر برنتابد آفتاب راستین