گر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1894
1. گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران
این سلسله بگذار و کسی را بمشوران
1. گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران
این سلسله بگذار و کسی را بمشوران
1. بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان
خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان
1. نشاید از تو چندین جور کردن
نشاید خون مظلومان به گردن
1. در این دم همدمی آمد خمش کن
که او ناگفته می داند خمش کن
1. ندا آمد به جان از چرخ پروین
که بالا رو چو دردی پست منشین
1. دل خون خواره را یک باره بستان
ز غم صدپاره شد یک پاره بستان
1. بیا ای مونس جانهای مستان
ببین اندیشه و سودای مستان
1. ز زخم دف کفم بدرید ای جان
چه بستی کیسه را دستی بجنبان
1. چرا منکر شدی ای میر کوران
نمیگویم که مجنون را مشوران
1. شنیدی تو که خط آمد ز خاقان
که از پرده برون آیند خوبان
1. کجا خواهی ز چنگ ما پریدن
کی داند دام قدرت را دریدن