ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1870
1. ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان
1. ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان
1. دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان
از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان
1. ای در غم بیهوده رو کم ترکوا برخوان
وی حرص تو افزوده رو کم ترکوا برخوان
1. دانی که کجا جویی ما را به گه جستن
در گردش چشم او آن نرگس آبستن
1. از آتش روی خود اندر دلم آتش زن
و آتش ز دلم بستان در چرخ منقش زن
1. ای یار مقامردل پیش آ و دمی کم زن
زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن
1. بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کن
هر سر که دوی دارد در گردن ترسا کن
1. ای دل چو نمیگردد در شرح زبان من
وان حرف نمیگنجد در صحن بیان من
1. من گوش کشان گشتم از لیلی و از مجنون
آن می کشدم زان سو وین می کشدم زین سون
1. آرایش باغ آمد این روی چه روی است این
مستی دماغ آمد این بوی چه بوی است این
1. در زیر نقاب شب این زنگیکان را بین
با زنگیکان امشب در عشرت جان بنشین
1. از چشمه جان ره شد در خانه هر مسکین
ماننده کاریزی بیتیشه و بیمیتین