الا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1860
1. الا ای باد شبگیرم بیار اخبار شمس الدین
خداوندم ولی دانی تو از اسرار شمس الدین
1. الا ای باد شبگیرم بیار اخبار شمس الدین
خداوندم ولی دانی تو از اسرار شمس الدین
1. ای قاعده مستان در همدگر افتادن
استیزه گری کردن در شور و شر افتادن
1. چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا کن
صد جان به عوض بستان وان شیوه تو با ما کن
1. ای سنجق نصرالله وی مشعله یاسین
یا رب چه سبک روحی بر چشم و سرم بنشین
1. در پرده دل بنگر صد دختر آبستان
زان گنجگه دلها زان سجده گه مستان
1. ای سرو و گل بستان بنگر به تهی دستان
نانی ده و صد بستانهاده چه به درویشان
1. ای کار من از تو زر ای سیمبر مستان
هم سیم به یادم ده هم سیم و زرم بستان
1. ای جانک من چونی یک بوسه به چند ای جان
یک تنگ شکر خواهم زان شکرقند ای جان
1. دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان
این نکته شیرین را در جان بنشان ای جان
1. رو مذهب عاشق را برعکس روشها دان
کز یار دروغیها از صدق به و احسان
1. ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان