باز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1828
1. باز نگار می کشد چون شتران مهار من
یارکشی است کار او بارکشی است کار من
1. باز نگار می کشد چون شتران مهار من
یارکشی است کار او بارکشی است کار من
1. گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من
1. تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من
1. راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این
بیش فلک نمیکشد درد مرا و نی زمین
1. مانده شدهست گوش من از پی انتظار آن
کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان
1. آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان
عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان
1. عید نمای عید را ای تو هلال عید من
گوش بمال ماه را ای مه ناپدید من
1. گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من
ای دم تو ندیم من ای رخ تو بهار من
1. باز بهار می کشد زندگی از بهار من
مجلس و بزم می نهد تا شکند خمار من
1. یا رب من بدانمیچیست مراد یار من
بسته ره گریز من برده دل و قرار من