آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1806
1. آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من
1. آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من
1. ای بس که از آواز دش واماندهام زین راه من
وی بس که از آواز قش گم کردهام خرگاه من
1. با آنک از پیوستگی من عشق من
بیگانه می باشم چنین با عشق از دست فتن
1. بر گرد گل می گشت دی نقش خیال یار من
گفتم درآ پرنور کن از شمع رخ اسرار من
1. من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان
این دزد ما خود دزد را چون می بدزدد از میان
1. خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مکن
ای ماه برهم می زنی عهد ثریا نی مکن
1. ای نور افلاک و زمین چشم و چراغ غیب بین
ای تو چنین و صد چنین مخدوم جانم شمس دین
1. کو خر من کو خر من پار بمرد آن خر من
شکر خدا را که خرم برد صداع از سر من
1. عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من
گفتم می می نخورم گفت برای دل من
1. من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان
من بکشم دامن تو دامن من هم تو کشان
1. آینهای بزدایم از جهت منظر من
وای از این خاک تنم تیره دل اکدر من