چه از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1730
1. چه روز باشد کاین جسم و رسم بنوردیم
میان مجلس جان حلقه حلقه می گردیم
1. چه روز باشد کاین جسم و رسم بنوردیم
میان مجلس جان حلقه حلقه می گردیم
1. اگر زمین و فلک را پر از سلام کنیم
وگر سگان تو را فرش سیم خام کنیم
1. به حق آنک بخواندی مرا ز گوشه بام
اشارتی که بکردی به سر به جای سلام
1. به جان عشق دانه و دام
که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام
1. سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام
دل غریب بیابد ز نامه شان آرام
1. به گوش من برسانید هجر تلخ پیام
که خواب شیرین بر عاشقان شدهست حرام
1. به گرد تو چو نگردم به گرد خود گردم
به گرد غصه و اندوه و بخت بد گردم
1. بیار باده که اندر خمار خمارم
خدا گرفت مرا زان چنین گرفتارم
1. به گوشهای بروم گوش آن قدح گیرم
که عاشق قدح و درد و خصم تدبیرم
1. زهی حلاوت پنهان در این خلای شکم
مثال چنگ بود آدمی نه بیش و نه کم
1. خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم
به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم