دولتی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 142
1. دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا
زین سپس باخود نماند بوالعلی و بوالعلا
1. دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا
زین سپس باخود نماند بوالعلی و بوالعلا
1. دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را
گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را
1. عقل دریابد تو را یا عشق یا جان صفا
لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما
1. ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها
ای به زودی بار کرده بر شتر احمالها
1. در صفای باده بنما ساقیا تو رنگ ما
محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگ ما
1. آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا
صد هزاران سر سر جان شنیدستی دلا
1. از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی آن آفتابست اشک چون باران ما
1. خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا
باده گردان چیست آخر داردارت ساقیا
1. درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما
بی سر و سامان عشقش بود سامان ما
1. سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را
از صبوحیهای شاه آگاه کن فساق را
1. دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا
مست آمد با یکی جامی پر از صرف صفا