من از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 131
1. من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا
سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا
1. من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا
سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا
1. در میان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها
1. غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را
کو به یک جو برنسنجد هیچ صاحب تاج را
1. ساقیا در نوش آور شیره عنقود را
در صبوح آور سبک مستان خواب آلود را
1. ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را
محو کن هست و عدم را بردران این لاف را
1. پرده دیگر مزن جز پرده دلدار ما
آن هزاران یوسف شیرین شیرین کار ما
1. با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا
گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا
1. سکه رخسار ما جز زر مبادا بیشما
در تک دریای دل گوهر مبادا بیشما
1. رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما
چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما
1. درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما
مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما
1. جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا
آسمان با جملگان جسمست و با تو جان چرا