سفر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1509
1. سفر کردم به هر شهری دویدم
چو شهر عشق من شهری ندیدم
1. سفر کردم به هر شهری دویدم
چو شهر عشق من شهری ندیدم
1. اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
1. بیا ای آنک بردی تو قرارم
درآ چون تنگ شکر در کنارم
1. گهی در گیرم و گه بام گیرم
چو بینم روی تو آرام گیرم
1. اگر سرمست اگر مخمور باشم
مهل کز مجلس تو دور باشم
1. خداوندا مده آن یار را غم
مبادا قامت آن سرو را خم
1. چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
1. چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
1. مرا گویی که رایی من چه دانم
چنین مجنون چرایی من چه دانم
1. من آن ماهم که اندر لامکانم
مجو بیرون مرا در عین جانم
1. بیا کامروز بیرون از جهانم
بیا کامروز من از خود نهانم