بیا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1421
1. بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم
ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم
1. بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم
ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم
1. طواف حاجیان دارم به گرد یار میگردم
نه اخلاق سگان دارم نه بر مردار میگردم
1. تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم
چو در چرخم درآوردی به گردت زان همیگردم
1. بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدم
جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم
1. دعا گویی است کار من بگویم تا نطق دارم
قبول تو دعاها را بر آن باری چه حق دارم
1. چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم
رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم
1. من از اقلیم بالایم سر عالم نمیدارم
نه از آبم نه از خاکم سر عالم نمیدارم
1. همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم
1. نه آن بیبهره دلدارم که از دلدار بگریزم
نه آن خنجر به کف دارم کز این پیکار بگریزم
1. نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم
منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم
1. مرا چون کم فرستی غم حزین و تنگ دل باشم
چو غم بر من فروریزی ز لطف غم خجل باشم