تو از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1345
1. تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل
چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل
1. تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل
چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل
1. رفت عمرم در سر سودای دل
وز غم دل نیستم پروای دل
1. سوی آن سلطان خوبان الرحیل
سوی آن خورشید جانان الرحیل
1. امروز روز شادی و امسال سال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
1. تا نزند آفتاب خیمه نور جلال
حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال
1. چشم تو با چشم من هر دم بیقیل و قال
دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال
1. شد پی این لولیان در حرم ذوالجلال
چشمه و سبزه مقام شوخی و دزدی حلال
1. چند از این قیل و قال عشق پرست و ببال
تا تو بمانی چو عشق در دو جهان بیزوال
1. چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال
خطاب لطف چو شکر به جان رسد که تعال
1. تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال
هزار عاشق اگر مرد خون مات حلال
1. دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال
برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال