برخیز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1324
1. برخیز ز خواب و ساز کن چنگ
کان فتنه مه عذار گلرنگ
1. برخیز ز خواب و ساز کن چنگ
کان فتنه مه عذار گلرنگ
1. عشق خامش طرفهتر یا نکتههای چنگ چنگ
آتش ساده عجبتر یا رخ من رنگ رنگ
1. عاشقی و آنگهانی نام و ننگ
او نشاید عشق را ده سنگ سنگ
1. تتار اگر چه جهان را خراب کرد به جنگ
خراب گنج تو دارد چرا شود دلتنگ
1. حریف جنگ گزیند تو هم درآ در جنگ
چو سگ صداع دهد تن مزن برآور سنگ
1. چو زد فراق تو بر سر مرا به نیرو سنگ
رسید بر سر من بعد از آن ز هر سو سنگ
1. بگردان شراب ای صنم بیدرنگ
که بزمست و چنگ و ترنگاترنگ
1. هر کی در او نیست از این عشق رنگ
نزد خدا نیست به جز چوب و سنگ
1. توبه سفر گیرد با پای لنگ
صبر فروافتد در چاه تنگ
1. ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل
ای از کرم پرسان دل وی پرسشت آرام دل
1. این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل
خونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل